بخشی از کتاب گلوله های داغ به مناسبت رحلت شهادت گونه بانوی نخست کربلا حضرت زینب سلام الله علیها:
شانههای تنومنداش میلرزید و هق هق گریه میکرد. ابوکمیل هم شیخ و رهبر عشیرهاش بود، افراد زیادی برای رفع اختلافات پیش او میآمدند. دقایقی گریست، اشک مانده بر صورت و محاسنش را با چفیهاش خشک کرد و ادامه داد: «اگر حبیب چفیه و عکالی(دستار) به سر داشت، یقیناً در مقابل سیدالشهدا علیه السلام از سرش بر میداشت. وقتی به خیمهگاه زینب رسید عمامهاش را بر میداشت و بر خاک میافتاد.»
این جمله را که گفت دستارش را به زمین کوبید و با صدای خشدار ناله سر داد. سه روز میشد که در شبانهروز دو ساعت هم نخوابیده بود، چهرهاش سرخ و چشمانی پف کرده و صدایی زنگی و خشدار از شدت گریه، اما نشاط و شادابی از وجناتش میبارید. کنده زانو را به زمین داد و خمیده جوراب زائرین را از پاهایشان در آورد، در برابر امتناع زائر میگفت: «خواهش میکنم صبر کن، تو خستهای!» خودش خسته عشق بود.
مطالب بیشتر: