رمان سلام بر میت کتابی پر از یاد مرگ و مرگ اندیشی
پر از خرده روایتهای جذاب و زیبا از ماجرای طلبهای جوان در برخورد با دیوانهای به نام ناصر و معتادی به نام ملوعلییخی و ...
با لهجه کرمانی و شیرین
رمان سلام بر میت کتابی پر از یاد مرگ و مرگ اندیشی
پر از خرده روایتهای جذاب و زیبا از ماجرای طلبهای جوان در برخورد با دیوانهای به نام ناصر و معتادی به نام ملوعلییخی و ...
با لهجه کرمانی و شیرین
بخشی از شوخیهای شهید مهدی صالحی:
باشگاه خبرنگاران جوان:
روایت سه پسرخاله شهید را در «ساحل خونین اروند» بخوانید
خرید کتاب ساحل خونین اروند با ارسال رایگان و تخفیف ویژه
بسم الله الرحمن الرحیم
از استاد گرامی جناب آقای سعید عاکف سپاسگزارم که دست مرا گرفت و پله به پله راهنماییام کرد تا این کتاب به ثمر بنشیند.
معرفی مختصر کتاب:
ماجرای حمله به ناو آمریکایی در بندر چابهار
معرفی چند رمان خارجی که تکان دهنده است و انسان را به تفکر وا میدارد:
روایتی برگرفته از خاطره همسر شهید مالامیری:
فاطمه نشسته بود گوشهی اتاق و با چشمانی قرمز یک نگاه به من میکرد، یک نگاه به دامن مشکی توردارش. همان دامنی که مهدی قبل از شهادتش برایش خریده بود. دو ماه پیش که دامن را به تن فاطمه کردم، با شیرین زبانی دوید بغل مهدی و گفت: « بابایی بابایی خوشچل شدم؟ ها ... خوشچل شدم؟» چرخی زد و خودش را برای مهدی لوس کرد. مهدی بغلش کرد و نشاندش روی زانو. بشری را هم نشاند روی زانوی دیگرش. بشری از کلاس پیش دبستانیاش تعریف میکرد و فاطمه برای اینکه از قافله ناز آوردن برای بابا عقب نیفتد، حرفهای بشری را به شکل دیگری تکرار میکرد و به خودش نسبت میداد. خندهی تیزی سر میداد و سرش را به زیر قبای مهدی میچسباند.
صحنهها یکی پس از دیگری جلوی چشمم رژه میرفتند، هنوز گوشی همراه مهدی گاهی صدای لرزشش میآمد و دل مرا میلرزاند. توی فکر بودم که بشری هم بیحال نشست روی زمین و خم شد روی بالش. هنوز ظرفهای میوه و شیرینی مهمانهای ظهر را از توی هال جمع نکرده بودم. سه ، چهار نفر از مسئولین حوزه آمده بودند برای عرض تسلیت و یک عکس بزرگ قاب کرده از مهدی با لباس طلبگی را گوشهی دیوار نشانده بودند.
توی فکر بودم که با صدای ناله فاطمه به خود آمدم. دویدم سمتش ، دست گذاشتم روی سرش، داغ بود خیلی داغ. دلم آشوب شد. صدای ناله بشری هم بلند شد. دستش را گرفتم ، دست او هم داغ بود. هر دو تا دخترم تب کرده بودند. خیلی تنها بودم، اشک توی چشمم جمع شد. در این دو ماه بعد از شهادت مهدی خیلی حواسم بود که دخترها اشک و گریه و بیتابی مرا نبینند، اما مگر میشد. هر بار که دخترها بهانه بابا را میگرفتند، بیاختیار اشکم درمیآمد.
هر چه دار و دوای گیاهی بلد بودم تا شب به دخترها دادم. انواع جوشاندهها را امتحان کردم. شب شد و از ترس اینکه تشنج کنند ، شربت استامینوفن به خوردشان دادم، اما فایده نداشت. فاطمه در بغل، دست بشری را گرفتم و خودم را به درمانگاه سر کوچه رساندم. یک پاکت دارو عایدم شد و دیگر هیچ. تا دو روز هر چه کردم تب دخترها پایین نیامد. توی خانه میچرخیدم و هر بار که چشمم به چشمهای درشت مهدی میافتاد و لبخندش را میدیدم، دلم میشکست. از نگاه سنگین بچهها میترسیدم و بغضم را فرو میدادم.
کتاب گلولههای داغ شامل خردهروایتهای طلبهای است که با خواهرزاده ناتوان ذهنیاش همسفر راه کربلا میشود و این همسفر عجیب شخصیّت منحصر به فردی است که در طول سفر ماجراهایی طنزآمیزی را خلق میکند.
رضا کشمیری در این اثر در کنار روایت شیرینش از پیادهروی اربعین به روایت دلدادگیها و عاشقانههای زائران و خادمان حضرت سیدالشهدا علیه السلام پرداخته است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
معرفی چند کتاب که این روزها درگیر خواندنش بودم در کنار نوشتن اولین رمانم!
مطالب بیشتر:
میتوانید کتاب های گلوله های داغ و شب حنظلهها را با ۲۰درصد تخفیف و ارسال رایگان از غرفه مجازی سوره مهر خریداری فرمایید.
بسم ربّ الحسین علیه السلام
لحظاتی با صدای جانسوز مداح اهل بیت علیهم السلام حاج جواد شکری اشک بریزیم
برای مظلومیّت امام حسن علیه السلام
برای جگر سوخته و قلب شکسته امام حسین علیه السلام
اشک بریزیم ...
خبرگزاری مشرق: در پیادهروی اربعین حواستان به «گلولههای داغ» باشد! + عکس